گذشته ای فقیر ، امروزی ثروتمند
آغاز کودکی ام در محرومیت از حداقل های زندگی گذشت .
وقتی سرما و گرسنگی از یک طرف ، نداشتن پدر از یک طرف و حرف و کنایه های مردم از طرف دیگر به دلت هجوم می آورد ، یعنی تو در حداقل های زندگی ات به سر میبری ...
سرما ، تنهایی ، گرسنگی و کم محبتی از مردم روزگار چیزهایی بودند که در دوران کودکی ام همیشه همراه من بودند .
آن روزها با دلی شکسته ، شکمی گرسنه و تنی خسته برای زنده ماندن تلاش می کردم .
تلاشی سخت و طاقت فرسا ...
اما اکنون که به زندگی می نگرم برایم بسیار با ارزشند ...
روزهای پنجشنبه و جمعه به گورستان میرفتم تا شاید با شستن سنگ قبرها ، اندک درآمدی به دست آورم و کمک خرجی برای مادرم باشم . با پای برهنه در خاک و گل میدویدم و با سطلی پر از آب در دستم ، سنگ قبرها را میشستم .
آب از روی سنگ ها تا خاک های جلوی پایم سرازیر میشد و لابه لای انگشتان پاهایم پر میشد از گل ولای ...
با اینکه شرایط زندگی من خیلی از هم سن و سال های خودم متفاوت بود ، اما همیشه آرزوهای قشنگ کودکانه در وجود خودم داشتم و همیشه به اونها فکر میکردم .
البته آسمان زندگی من بی فروغ نبود . حضور مادری مهربان ، دلسوز و فداکار قوت قلب کودکانه من بود . هر وقت به چشمانم خیره میشد ، امید در دلم موج میزد . همیشه پشت و پناه من و زندگی ام بود.
آن روزها ، یاد گرفته بودم با کار مداوم تکه نانی داشته باشم ، لباسی که بشود با آن سرمای زمستان را طاقت آورد و اتاقکی که بشود جایی برای فرو نشاندن خستگی هایم.
پس از مدتی توانستم کالسکه ای تهیه کنم با واکس های رنگارنگ تا کفش های مشتریان را برق بیاندازم .همیشه از خواندن سرگذشت آدم هایی که با ایجاد کارآفرینی و اشتغال زایی به نوعی در چرخیدن صنعت و تولید این کشور سهم داشتند ، لذت میبردم .
در ابتدای جوانی اولین تجربه خود را در کار و کسب جدی بدست آوردم و مشغول فرش فروشی شدم .اما فرش فروشی آنی نبود که درون پرتلاطمم را آرام کند . میخواستم وارد فضای تولید شوم . به همین دلیل با کمک چند تن از دوستانم واحد تراشکاری راه انداختیم . و این تجربه به من آموخت که برای کسب موفقیتی بیشتر باید به کار گروهی اعتماد کرد و رو آورد . و پس از آن کارهای مختلفی را تجربه کردم ...
در همه کارها به این فکر میکردم که چطور میشود با سرمایه های اندک کارهای خوبی انجام دهم . و اکنون 30 سال است افتخار خدمت به صنعت کشورم را دارم .
و اما صحبتی که با جوانان سرزمینم دارم این است که ، هرگز مغلوب محدودیت هایتان نشوید . با آنها روبرو شوید . خوب فکر کنید و صادقانه عمل کنید ، اگر میخواهید به موفقیت برسید .
و در پایان ، موفقیت کار گروهی را می طلبد . هرگز آن را فراموش نکنید .
مرتضی سلطانی – متولد 1340
بنیانگذار گروه صنعتی زر ماکارون